ãØÇáÈ ãÑÊÈØ
äÙÑÇÊ Çíä ãØáÈ
دختربد | 16:16 - 1393/12/3/7 |
در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می كردندكه این چه شهری است كه نظم ندارد. حاكم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزدیك غروب، یك روستایی كه پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیك سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد.ناگهان كیسه ای را دید كه زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، كیسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پـــادشــاه در آن یـــادداشت نــوشته بــود : " هر سد و مانعی می تواند یك شانس برای تغییر زندگی انسان باشد |
ÂÎÑíä ãØÇáÈ
یک دل و اینهمه... (1396/10/09 )
اینو راس میگه...دیدم ک میگم... (1395/10/25 )
:( (1395/10/22 )
... (1395/10/20 )
موهامو زدم..... (1395/09/16 )
حیا... (1395/09/06 )
هی.... (1395/08/11 )
.... (1395/06/09 )
هه (1395/05/01 )
هه... (1395/05/01 )
دیگه نه (1395/05/01 )
والا....... (1395/04/29 )
هی.... (1395/04/29 )
:( (1395/04/29 )
هیس.. (1395/04/28 )
اینجوریاس (1395/04/28 )
والااااااااا.. (1395/04/28 )
هه... (1395/04/28 )
والا....... (1395/04/28 )
کنکورمممممم تموم شد (1395/04/25 )
عادتم را که میدانی
چندشم میشود
لباسی که به تن دیگری بوده را بپوشم..!